گشتوگذار در چابهار و تیس ؛ سفرنامه جنوب (قسمت دوم)
0نظر
بازدید۹۳۳
این مطلب به طور اختصاصی برای وب سایت پینورستنوشته شده است.
قسمت قبلی این مطلب را از اینجا مطالعه کنید. بخش اول از داخل چابهار شروع میشود و به تیس میرسد.
بیرون از چابهار
روز دوم با یک تماس از رانندهای که برای همراهی و راهنمایی مسیر هماهنگ کرده بودم شروع شد. یک مسیر از روستای تیس تا خلیج گواتر! هوا تقریبا نیمه ابری بود و این باعث شده بود که از گرمای هوا کاسته شود.
جادهای که تقریبا در کنار اقیانوس هند کشیده شده است و یکی از زیباییهای کل مسیر همین همراهی جاده و دریا بود.
از شهر چابهار که دور میشوید و حدود ۱۰ دقیقه رانندگی به یک ساحل بلند میرسید. چرا میگویم ساحل بلند؟ چون ارتفاع این بخش از ساحل از دریا حدودا ۱۰ تا ۲۰ متر است، این ساحل شنی است ولی شما در بالای این بخش در حال حرکت هستید و هر چه قدر گشتم راهی به پایین و ساحل بسیار زیبا و آرام آن پیدا نکردم.
در طول مسیر اسکلههای کوچک و بزرگ زیادی وجود داشت ولی بعضی از آنها خاصتر از بقیه هستند، اسکله رمین اولین آنها است، یک مسیر با چند پیچ در بین جادهای که از بین یک تپه کنده شده است شما را به این اسکله میرساند. اسکله تفریحی نیست و بیشتر برای ماهیگیری است، نکته مهمی که باید بدانید این است که اگر قصد خرید ماهی دارید باید صبح خیلی زود به این اسکله سر بزنید و یا به ساحل دریا بزرگ در خود چابهار بروید. البته قیمتها در این اسکله بهتر است.
تعداد زیادی لنجها و قایقهای چوبی که با به متد سنتی ساخته شدهاند را میتوانید اینجا ببینید با رنگها و طرحهای متفاوت و زیبا که شاید شما را به این خاطره وصل کند که سندباد هم سوار یکی ازین کشتیها بوده است. در ساحل این اسکله یک سالن بزرگ است که برای خالی کردن و تفکیک ماهیهاست و در این سالن شما میتوانید ماهی مورد نظر خود را بخرید.
تا تقریبا تالاب صورتی رنگ لیپار هم میتوانید از منظره جاده لذت ببرید، این تالاپ که تقریبا به یک تپه ی خیلی کوچک از دریا جدا شده است، به دلیل تبخیر شدید و حضور باکتری های نمک دوست که قرمز رنگ هستند همیشه به رنگ قرمز تا صورتی دیده میشود. بهتر است که اگر میخواهید عکاسی کنید نرسیده به تالاب از یکی از تپه های مجاور بالا بروید تا منظره ی صورتی رنگ تالاب را بتوانید به طور کامل ببنید، اگر مثل من هم شانستان خوب نباشد، شب قبل میزان زیادی آب دریا به تالاب ممکن است ریخته و رنگش کم رنگ تر شده باشد!
یک چیز جالبی که در وسط این تالاب بود یک تیر برق در حال سقوط بود که خب شما انتظارش را ندارید وسط یک تالاب کابل برق رد شود. از لیپار تا یکی از بزرگترین درختان انجیر معابد که در طول سفرم دیدم، ساحلهای بسیار عالی آرام برای شنا و تفریح به فراوان وجود داشت، من کمی با عجله ازین بخش گذشتم ولی حتما سری بعد برای شنا یک جای آرام و امن را در نزدیکی این سواحل انتخاب میکنم! نکته مهم: شما هیچ وقت جایی که نمیشناسید و شرایط ساحل را نمیدانید البته شنا نکنید یا نهایت به یک آببازی در نزدیکی ساحل بسنده کنید.
خود وجود این درخت شاید یک پدیده عجیبی نباشد فضایی که درخت در آن رشد کرده است شبیه یک آبگیر کوچیک قدیمی است که به نظر میتواند آب باران را در طول فصل خشک هم در خود نگه دارد و یک تکه سبز در بین این همه خشکی بعد و قبل خود به وجود بیاورد. برای رسیدن به خود درخت باید بتوانید از بین یک سری بوته خاردار عبور کنید که کمی نیاز است تلاش به خرج بدهید و با کمترین آسیب از بینشان عبور کنید. درخت انجیر معابد چون بیشترین جایی که رشد میکرده در قدیم در کنار معابد است به این نام، نامگذاری شده است.
این درخت میوه میدهد ولی میوههای آن برای انسان چندان قابل مصرف نیست. حالت عجیب سفید رنگ تنه که در فضا هم به بالا و هم به کنارهها میرود و حتی گاهی به سمت زمین بر میگردد و ریشه جدیدی درست میکند به همراه برگهای سبز رنگ پهن منظره جالبی دارد مخصوصا وقتی زیر درخت قرار میگیرد و از بین شاخهها به آسمان نگاه میکنید منظره عالی را برایتان ایجاد میکند.
برای اینکه بتوانم از درخت عکس بهتری بگیرم از یک بخش تنه بالا رفتم و به طور خیلی اتفاقی همزمان با من سنجابی هم در حال استفاده از میوههای رسیده درخت بود. نکته ی مهم: هیچ شاخهای را نشکنید و اگر خواستید میوه درخت را با خود بردارید زیر درخت میتوانید آن را پیدا کنید. چند پرنده هم در بالای درخت که بودم برای خوردن میوه آمدند ولی سرعت آنها از دوربین من بیشتر بود.
بد نیست این را هم بگویم که همسفر خوب میتواند مسیرهای طولانی را کوتاهتر کند. راننده کلی از داستانهای مسافران قبلی و اتفاقاتی که برای خودش پیش آمده بود برای من گفت و فاصلههای رسیدن بین دو نقطه همیشه کوتاهتر از زمان طی شده به نظر میرسیدند.
مطمئنم در مورد کوههای مریخی بارها شنیدهاید ولی صادقانه بگویم این شکل از کوهها را در اطراف چابهار و تیس تا تقریبا خود خلیج گواتر میتوانید به صورت پراکنده ببینید، علت آن هم بسیار ساده است، جنس این کوه رسوبی است و هر بار که باد و بارانی به این منطقه میرسد یک لایه را میشورد. با همه این حرفها بهترین جا برای دیدن این کوهها بعد از روستای کچو و نرسیده به خلیج بریس است. شما میتوانید حتی در کنار جاده اصلی این کوهها را ببینید.
یک نقطه ای وجود دارد ولی که اصلا کوه نیست وبه نظر من یکی از بهترین بخش های سفر من بود! همین پدیده فرسایش در این بخش یک مجموعه تپه خاکی را درست کرده شبیه یک ماز بزرگ است بعید است گم بشوید ولی می توانید ازراه رفتن در بین این هزارتو لذت ببرید و به یک سری از تپه های بزرگتر که بله شبیه سطح مریخ است برسید! سکوتی که بین این تپهها بود و سفیدی یک دست این بخش که شما حتی گیاه هم به ندرت میتوانستید در آن ببینید، حس عجیب فرو افتادن در یک جهان دیگر را به شما می دهد. من به آن شخصی که اسم این جا را اولین بار کوههای مریخی گذاشته حق میدهم ولی من اگر بودم اسم اینجا را ماه روی زمین میگذاشتم، برهوتی سفید رنگ که اگر صدای پای خودتان نباشد هیچ صدایی حتی باد هم نیست.
حتما وقت بگذارید و پیاده روی چند ساعتهای در این منطقه داشته باشید. در این بخش همیشه یک کوه یا تپه ی بزرگ را نشانه قرار دهید که بدانید از کدام سمت آمده اید و به کدام سمت می روید! هیچ کس دلش نمی خواد در این جا گم شود. وقتی برگشتید که سوار ماشین شوید از راننده بخواهید تا رسیدن به بریس سرعت را کمتر از معمول کند تا بتوانید از منظره ی کوه های مریخی در طول جاده هم لذت ببرید.
اگر که دریا و ساحل و اسکله را دوست دارید، بریس را حتما باید ببنید! برای دیدن اسکله بریس ولی به سمت خود اسکله نروید، نکته ی این اسکله منظره ی زیبایی است که کوه بلند مشرف به این اسکله به شما اجازه ی دیدن کل اسکله را در یک نما می دهد. میتوانید برای خرید ماهی به سمت اسکله بروید وبرای دیدن اسکله باید کمی بالاتر از بریس از یه جاده خاکی خارج شوید و تا نزدیکی های یک پرتگاه صخرهای بلند با ماشین بروید. حالا میتوانید به نظر زیباترین اسکله جنوب کشور لذت ببرید.
ارتفاع لبه های صخرهای تا کف بیشتر از 150 متر است. با ترس از ارتفاعی که داشتم به زور خودم را وادار کردم که تا نزدیکی لبه بروم و عکس بگیرم، بالاخره نمیشود این همه راه آمده باشم و به خاطر ترس نتوانم لذت ببرم. ارتفاع به میزانی زیاد است که شما میتوانید بایستید و با سرعت آهسته مسیر حرکت یک قایق را دنبال کنید. رنگ خلیجی که برای این اسکله درست کردهاند، تقریبا سبز آبی بود و تضاد رنگی ای که با زمین درو تا دورش ایجاد کرده بود، به زیبایی این بخش اضافه میکرد. من به شخصه نمیتوانستم به صخرهها اعتماد کنم وپیشنهاد هم نمیکنم که زیاد به لبه این صخرهها نزدیک شوید ولی منظرهای است که نمیتوان واقعا از آن گذشت.
بعد از اسکله بریس میتوانید یک سری هم به اسکله پسابندر بزنید که من البته این کار را نکردم و مستقیم تا ته این جاده رفتم.
ته این مسیر شما به خلیج گواتر میرسید. یکی از پاسگاههای مرزبانی بین شما و ساحلی که در آن قایقهای تفریجی برای گرداندن شما منتظر هستند فاصله دارند. احتمالا از شما یک اوراق شناسایی میگیرند که مطمئن بشوند کار عجیبی قرار نیست بکنید. این منطقه بسیار به مرز نزدیک است. البته کل این منطقه در یک خلیج قرار دارد که پاکستانیها به آن جیوَنی میگویند. من و راننده و قایقران با یک قایق موتوری به داخل جنگلهای مانگرو یا همان حرای این منطقه رفتیم، درختهایی که با تصفیه کردن آب دریا و جدا کردن نمک آن میتوانند آب مورد نیاز خود را تامین کنند. عموما زیستگاههای خوبی برای پرندگان مهاجر هستند، برای همین ممکن است یک دوربین دوچشمی برای پرنده نگری به کارتان بیاید.
اگر خوش شانس باشید هم در مسیر برگشت از قایقران خواهش کنید که یک دور در خلیج بزنید، اگر فصل و زمان مناسبی باشد، شنای دلفینها را ممکن است ببینید! نکته خیلی مهم اینکه اگر دلفین دیدید سرعت شناور را بسیار کم کنید تا صدای آن مزاحمشان نشود. شانس من دریا موج های بلندی داشت و من بیشتر از دیدن دلفین یک گشت بسیار دلپذیر در قایق بر فراز موجها داشتم. یادتان نرود که اگر پیاده شدید و خواستید بین درختان مانگرو بچرخید حتما یا پابرهنه اینکار را بکنید یا با رفتن پا و کفشتان تا زانو در گل مشکلی نداشته باشید، چون زمین گلی بسیار نرمی اطراف درخت ها را گرفته است.
اول سعی کردم با گذاشتن کم فشار پاهایم با کفش کمی بگردم ولی همان موقع متوجه شدم فایدهای ندارد و در نتیجه با یک پای فرو رفته در گل این منطقه را کمی گشتم. وضعیت کفشها و پا و لباس به حدی رسید که مجبور شدم در مسیر برگشت به روستای پسابندر یک سری بزنم و خب متوجه شدم میتوانید حتی در همین روستای کوچک نزدیک مرز هم اتاقهایی را پیدا کنید که با هزینه کم اجاره داده میشوند. رستوران غذای محلی هم در این روستا بود که خب چون من در خارج فصل توریستی به آن جا رفته بودم آن هم بسته بود.
در مسیر برگشت هم یک سری دوباره به دریاچه لیپار زدم و از جای مرتفعی سعیم را کردم چند عکس بهتر از آن بگیرم. در برگشت و گشت و گذاری در شهر چابهار به مسجد اصلی شهر سر زدم، زیبایی سبک این مسجد که به معماری هندی نزدیک است برایم به شدت کنجکاوی برانگیز بود. نمای سفید رنگ گنبد و مناره ها به همراه رنگ های روشن دیگر مثل آبی واقعا ترکیب جالبی بود، دور مسجد گشتم و ابتدا فکر کردم درهای آن بسته است چون بین ساعت نماز عصر و مغرب رسیده بودم و انتظار نداشتم کسی در آن باشد ولی از طریق یک پاساژ که جلوی مسجد بود و یک در پشتی به حیات مسجد داشت وارد محوطه شدم.
چیزی که نظرم را جلب کرد حجره هایی بود که در طول دیوار های بیرونی و شبستان مسجد ساخته شده بود که نماز گذار میتوانست در آن نماز بخواند، یا حتی عده ای در آن اتاقک مانندها جمع شوند و به درس و مباحثه بپردازند، این مسجد تصویر بیت الحکمه بغداد که قرنها قبل مرکز علمی دنیا بود را برای من در ذهنم کامل کرد. گنبدها تکی و مرکزی نیستند و شما میتوانید انتظار چندین مناره و گنبد رو همزمان داشته باشید. تزئینات داخلی این مسجد حتی در داخل گنبندها بسیار ساده بود و مسجد چند لوستر بسیار بزرگ آویزان شده از مرکز این گنبدها داشت. تزئینات گنبد اصلی که به رنگ سبز و سبز آبی بود را یک سری گل و بته تشکل میدادند. محراب شاید پرکارترین بخش مسجد بود که کاشی کاری و تصویر از کعبه هم داشت. اتفاق جالب اینکه یک پیرمرد در مسجد خواست تا از او عکس بگیرم. این اتفاق به تکرار برای من افتاده بود که آدمها می خواستند از آن ها عکس بگیرم ولی این یکی از جالبترین اتفاق ها و فضاها برای عکس گرفتن از کسی بود.
بعد از مسجد نوبت به یک پلاژ ساحلی بسیار زیبا بود یا بهتر است بگویم یک پارک ساحلی چابهار بود که کمی در آن بگردم. این پارک دقیقا جای مناسبی بود که کلی از مردم در آن جا برای شنا به دریا می زدند. در حال گشت و گذار در آن بود که در بخشی از ساحل دورتر از بخش مربوط به شنا یک اسکله ی کوچک یک قایق در حال خالی کردن بار اسکوئید خود بود و مرکب سیاه همه از قایق تا ترازوی وزن کشی پخش شده بود. انگار قرار بود که این بار برای صادرات به چین یا چیزی شبیه به آن آماده شود. قبل ازینکه وارد این پارک بشوم از راننده خداحافظی کردم و با دوستم تماس گرفتم که همدیگر را در چابهار ببینیم وبا هم به سمت تیس برگردیم.
تیس:
اولین جای دیدنی تیس مسجد قدیمی این شهر است. این مسجد هم یک دست سفید است ولی بر خلاف مسجد چابهار قدیمیتر وبیش از ۲۰۰ سال قدمت دارد. خود روستای تیس به نظر خیلی قدیمی میرسید، این را هم بر اساس موارد باقی مانده میشد فهمید هم با صحبتهایی که با یکی از اهالی قدیمی آن جا کردم. مسجد را که دیدیم به سمت غارهای بان مسیتی یا بان سیتی یا غارهای سه گانه حرکت کردیم. این غارها به صورت یک غار طبیعی و دو غار دست ساز است که به نظر میرسد قبل از ورود مسلمانان حتی به منطقه وجود داشته و پرستشگاه مردم محلی بوده است.
دو تابلو در آنجا بود که اطلاعات جالبی بر روی ان ها بود، یکی نوشته بود: «در زبان بلوچی بان معنی فرد صالح و خداپرست می دهد و مسیتی معنی معبد و پرستشگاه معنا می دهد. در دیواره های خط و خطوط و اشکالی شبیه خط گرات و هندی وجود دارد. تابلوی دوم به نظر درست تر بود که در آن با یا بان به معنی مهر پرستی بوده. این چیزی که به طور کلی مشخص است به خاطر وجود یک مقبره یا عبادتگاه کوچک درون یکی از غارها برای افرادی که اینجا زندگی می کردند، اینجا مکان مقدسی بوده است.
قدیمیترین خانه تیس هنوز پابرجاس و متعلق به خاندان دلوشی است. این خانه مکان اطراق کاروانهای بزرگ بوده و خاندان دلوشی حوزه نفوذ خود را از هند تا بوشهر گسترش داده بودند. البته ازین خانه تنها یک خرابه بیشتر باقی نمانده است.
خوشبختانه یکی از قدیمیهای منطقه همصحبت ما شد. کسی که پدرانش از ۱۲ -۱۳ نسل قبلتر به این منطقه آمده بودند. کمی از تاریخ منطقه پرسیدیم. داستان را بهتر است ازین نقطه شروع کنیم که از زمان حضور پدرانش در منطقه پرسیدم و گفت:
«اجداد من وقتی به منطقه آمدند که این منطقه خالی از سکنه شده بود، حدود ۲۰ سال پیش که دو باستانشناس به این منطقه آمدند، با آنها ما تمام تیس را گشتیم حتی بالای کوهها را هم رفتیم، گفتند که تمام اینجا قبرستان بوده است. احتمالا یک مریضی همهگیری افتاده و همه مردهاند و بعد از آنها پدربزرگهای ما به این منطقه آمدهاند چون آنها می گفتند که ما که به این منطقه آمدیم هیچکس در این جا نبود.
پدربزرگهای ما آمدن انگلیسیها به منطقه را دیدهاند. داخل همین کوه یک شمشیر طلا بود که آن را هم انگلیسیها همان دوران بردند، قلیان و کمربند و قایقهای پر از طلا بوده است. این منطقه تاریخی بوده و شاهی داشته که زیاد به این منطقه میآمده وگنجهای بسیاری را در این منطقه قایم کرده بود. الان در همین منطقه هم گنج هست ولی تا صاحب گنج پیدا نشود و خودش برای تحویل گرفتنش نیاید این گنج از دست بقیه فرار میکند.
مثلا در همین بارندگی ها که کوه ها را میشورد ممکن است یک سکهای چیزی بیرون بزند. سکههای زمان عثمانی چند تا پیدا شده است ( این را هم بگویم که عثمانی به خاطر رقابت شدیدی که با پرتغالیها در خلیج فارس تا اقیانوس هند داشت بعید نیست که با کل این منطقه مراودات تجاری داشته، حتی اگر با دولت مرکزی به صورت رسمی تجارتی نداشته ولی تجار محلی میتوانستد با تاجران عثمانی معاملاتی داشته باشند، که این مورد مسلما نیاز به تحقیق بیشتری دارد) اکثر سکههایی که اینجا پیدا شده اکثرا اسلامی بوده و این را نشان میدهد که شاهها اکثرا مسلمان بودهاند.
ولی یکی از سکههایی که یکی از مادربزرگهای ما پیدا کرده بود شاید مربوط به پرتغالیها بوده (یک قلعه پرتغالی بیرون روستای تیس در فاصله چند کیلومتری وجود دارد که وجود اشیا و سکههای تاریخی آن دوران را در منطقه را منطقی می کند). اینجا مثلا یک گنج بزرگی در یکی ازین کوهها مخفی است که یک کسی را که آورده بودند تا آن را پیدا کند میگفت به تعداد سربازان امپراطوری جومونگ اینجا نگهبان دارد و کسی نمی تواند به آن دست بزند! هیچکس باورش نمی شود ولی ما قبول داریم که این گنج ها طلسم شده است و صاحب اصلی آن اگر بیاید به آن می دهد ولی معلوم نیست که این صاحبها چه کسانی هستند.
هر سال یکی از دوستان ما خواب میبیند که یک مار یا همان اژدها به خواب او میآید و میگوید من سنم بالا رفته و بیا گنجت را تحویل بگیر. خیلی دورتر از روستا هم یک قلعه قدیمی است که ملقب به پیروزشاه است به آن قلعه پیروزگرد میگویند که تقریبا چیزی از آن نمانده است و فقط یک دیوار باقی مانده. کل تیس قبرستان بوده است یک دوران هنوز هم اطراف قبرهای بزرگی وجود داشته. یک بار اطراف همین قبرستان ما به یک اسکلت برخوردیم که کف دستش میخ بود و توی زانوهایش هم میخ بود، برای این چیزهایی که اینجا پیدا شده ما نمیدانیم این قبرها مال پرتغالیها بوده یا برای کسان دیگری.
یک سنگی اینجا پیدا شد که سنگ بود ولی زیر آب نمیرفت. کل تیس باغ بود، عکسهای قدیمی هست که کل تیس باغ بوده و سرسبز، سد را که زدند آب رفت و باغها هم سوخت. بیشتر مردم اینجا الان صیاد هستند برعکس قدیم که کشاورز بودند، هنوز هم چند تا باغ در ته تیس هست که انبه می کارند و یا زیتون. اینجا اکثر مردم بلوچ هستند، سیستانی ها هم حدود 20 خانوار هستند. چند خانوار هم به ندرت از اقوام دیگر هستند.»
وقت آن رسیده بود که به یک کنجکاوی که از دیروز بعد از صحبت با آن دوست در مقابل موزه ی چابهار و توضیحات دیگری که شنیده بودم، گریبانگیر من شده بود پایان بدهم و سری به قبرستان قدیمی شهر بزنم (به اشتباه آن را قبرستان جنیها می خوانند) داستان هم ازین قرار است یک صخره ای در پشت این قبرستان است که اگر از زاویهی مناسب به آن نگاه کنید شبیه دماغ دراز یک جن است ولی بقیهی مواردی که در مورد این قبرستان میگویند تقریبا همه برای جذب افراد نابلد به این بخش است و اعتباری ندارند.
نکتهی دیگر اینکه دقیقا مشخص نیست این قبرستان متعلق به چه گروهی است ولی از روی کاوشهایی که شده است و با توجه به علائم و قرارگیری شیوهی قبرها متخصصان آن را مربوط به سده چهار هجری تا دوره صفویه میدانند ولی اینکه این قبرستان متعلق به مسلمانها بوده یا قوم دیگر کمی جای شک وجود دارد.
یک سنتی که تا همین اواخر هم وجود دارد این است که هر قومی گورستان خود را باید میداشته است همچنان که امروز قبرستان مسلمانان از مسیحیها و یا هندوها جدا است، در گذشته در این منطقه اقوام متفاوت هم گورستانهای خودشان را داشتهاند. نکته جالبی که این گورستان داشت شکل کنده شدن قبرها داخل قسمتهای سنگی و سفت کوه بود. در مجاورت همین قبرستان قدیمی، میشد قبرستان جدید روستای تیس را دید که قبرهادر دامنه و در خاک نرمتری حفر شدهاند.
بعد ازین قبرستان هم سری به باغهای پشت تیس زدیم و فضای خیلی زیبایی بین کوهها بود و با غروب خورشید داستان روز دوم من در شهر تیس به پایان رسید.